شهادت حضرت عباس علیه السلام
بــاز از میــخـانه، دل بویی شنید گوشش از مسـتان هیاهویی شنید دوستان را رفـت ذکر از دوستان پــیل را یــاد آمــد از هـندوستان ای صبا! ای عندلیب کوی عشق ای توطوطی حقیقت گوی عشق در گشــودندت گر اخوان از وفا راه اگر جُـستی در آن دارالصفا شو درآن دارالصفا رطب اللسان هم طریقان را سلام ازمن رسان دستی این دست ز کـار افتاده را هـــمتی ایــن یــار بار افتــاده را تــا که بــر مــنزل رساند بار را پــر کــند «گــنجیـنۀ اسرار» را شــوری انــدر زمـرۀ ناس آورم در مــیان ذکـری ز عباس آورم نیست صاحـب همتی در نشأتین هــم قـدم عباس را بعد از حسین در هــوا درایِّ آن شـاه الــســت جمله را یک دست بود او را دو دست روزعاشورا به چشم پُر ز خون مشک بردوش آمدازشط چون برون شد به ســوی تشنه کامان رهسپر تــیــربــاران بــلا را شــد ســپــر بــس فــرو بـارید بروی تیر تیز مشک شد بر حالت اواشک ریز اشک چندان ریخت بر وی چشم مشک تاکه چشم مشک شدخالی زاشک تــا قــیـامت تــشنه کــامان ثواب میخورد از رشحۀ آن مشک آب بر زمین آب تعلّق پـــاک ریخت وز تعیّن بر سرِ آن،خاک ریخت هستی اش رادست از مستی فشاند جز حسین اندرمیان چیزی نماند |